فرزانه شهامت | شهرآرانیوز؛ دخترها شش روز تأخیر دارند. در دو سالی که به اینجا رفتوآمد میکنند، دفعه اولشان است که بینظمی میکنند. میگویند تقصیر سرمای سختی بود که نمیگذاشت از خانه بیرون بیایند. کتابدار با مادر این دو دختربچه هماهنگ است. سه روز جریمه را بهدلیل دشواری رفتوآمد در روزهای سرد گذشته، نادیده میگیرد و جریمه سه روز دیگر را در حسابشان ثبت میکند تا از همین حالا که کودکاند، معنی نظم و قانونمداری را متوجه شوند. مادر هم از دخترهایش میخواهد مسئولیت کارشان را خودشان به عهده بگیرند و هرکدام از پول توجیبی خودش، جریمه پانزدههزارتومانی را پرداخت کند. یکی از دخترها نقد پرداخت میکند و آن یکی باید پولهایش را جمع کند تا بتواند حسابش را صاف کند. اینجا در کتابخانه مردمی امیرحسین فردی، همهچیز با گفتگو پیش میرود و رفتار با مراجعان، رویکرد تربیتی دارد؛ حتی جریمهها.
اینجا حال همه خوب است؛ از مراجعانی که با ذوق لابه لای قفسهها میچرخند و کتاب برمی دارند، تا آنهایی که برای ساعتی فراغت، میز بازی کرایه میکنند و حتی گلدانهایی که سرسبزی شان نشاطی دل چسب به فضای کتابخانه داده است. در گرمای خواستنی حاکم بر این فضا که بعید است فقط به خاطر آن تک بخاری گوشه کتابخانه باشد، آقای قمی را میبینیم که مشغول تحویل کتاب و گفتگو با کتابدار است؛ البته اگر دخترک سه ساله اش بگذارد. پاهای پدر را چسبیده است و به قفسهای اشاره میکند که کارتنهای رنگارنگ بازیها در آن قرار دارد. کتابدار که جدی و مهربان است، میگوید این بازیها مخصوص حضور در کتابخانه است. بابا به دختر وعده فردا را میدهد تا آرام شود، دستش را بدهد و با هم بروند بیرون.
انتهای کتابخانه، نزدیک سرسره و فضای کودکانهای که مربوط به مهدکودک کتابخانه است، امیرحسام یازده ساله دارد با وسواس کتابها را از داخل قفسه برمی دارد، ورق میزند و میگذارد سرجایش تا اینکه سرانجام به گزینه مطلوب میرسد. خانه شان را تازه آورده اند طبرسی شمالی و در همسایگی کتابخانه ساکن شده اند. با زبانی کودکانه، درست مثل خودش، از او میخواهیم که مشورت بدهد و بگوید آیا اینجا جای خوبی است و ارزش عضوشدن را دارد؟ با اطمینان میگوید که خیلی خوب است و آن قدر کتاب هایش جالب و قشنگ است که حتی خواسته است خواهر سه ساله اش را هم عضو کند، اما، چون هنوز خیلی کوچک است و سواد ندارد، باید منتظر بماند تا بزرگتر شود. بعد هم خیلی خودمانی، خیرخواهانه و با تأکید میگوید: بیا عضو شو!
به ساعت ۱۳:۳۰ و تعطیلی نوبت صبح که نزدیک میشویم، سرانجام کتابخانه خلوت میشود و میشود چندکلمهای با مسئول داخلی کتابخانه صحبت کرد. اسمش علی قیاسی است، متولد ۱۳۷۱، عاشق کارهای فرهنگی؛ آن قدر که بی خیال ادامه تحصیل در رشته کامپیوتر شده و تمرکزش را روی دنیای شیرین کتاب گذشته است.
از پیشینه کتابخانهای که به الگویی جذاب برای تشکلهای مردمی در استانهای گوناگون تبدیل شده است، میگذریم؛ از ده پانزده سال پیش و زمانی که کتابخانه این روزهای امیرحسین فردی وجود خارجی نداشت و همه چیز در حد کتابهایی بود که در قفسههای شبستان مسجدالرضا (ع) در طبرسی شمالی ۷ جاخوش کرده بودند. بعدها مغازهای در همان نزدیکی کرایه شد و کارتنهای موز، نقش قفسههای کتاب را به عهده گرفتند. این رفت و برگشت و انتقال کتابخانه ادامه داشت تا سال ۱۳۹۲ و افتتاح رسمی کتابخانه در مغازهای کرایهای که رهن و اجاره اش با چک و قسط و قرض فراهم شده بود.
۱۳۹۸ که ماجرای وقف نیمی از فضای کنونی کتابخانه از سوی مالک پیش آمد. فرصت خوبی بود تا کتابخانه از این کرایه نشینی دربیاید و سقفی از آن خود روی سرش داشته باشد. مردم که تا آن زمان با اهدای کتاب، پای کار تجهیز کتابخانه آمده بودند، این بار با مبالغ نقدی یا اهدای کاغذ باطله و عواید حاصل از فروش آن، هزینه لازم برای خرید نیمه دوم این فضا را برعهده گرفتند. سال ۱۳۹۹ کتابخانهای که به نام امیرحسین فردی (از مفاخر ادبی انقلاب اسلامی و شخصیتی که رهبر معظم انقلاب اسلامی از او تمجید کرده بودند) مزین بود، با کمکهای مردمی خانه دار شد.
حق دارید اگر به برخی واژهها بدگمان شده باشید؛ از بس شعاری و نابجا استفاده شده اند. مثلا همین مردمی بودن که اوج استفاده اش در ایام انتخابات است. گویا باید حساب این گلهها را از کتابخانه مردمی امیرحسین فردی جدا کنیم. آن طور که قیاسی میگوید، اگر کتابخانه تا امروز سرپا مانده، به خواست خود مردم بوده است.
از او مصداقی پرسیده ایم که امروز مردم کجای برنامههای کتابخانه هستند؟ پاسخش از این قرار است: «اول اینکه اصل راه افتادن کتابخانه، خودجوش و مردمی بود. دوم تأمین هزینههایی بود که اشاره شد. ما هیچ وابستگی رسمی مالی به ادارات و سازمانها نداریم. سوم شکل رفتار و ارتباط کارکنان با مردم است که با کارمندی خیلی فرق دارد. دیدید نوجوانی را که آمد داخل کتابخانه، با اسم کوچک (علی) صدا زدم؟ کتابدار اینجا با مراجعان ارتباط میگیرد، دوست میشود، کتاب معرفی میکند و یکی از آنها میشود.»
او به مشارکت فکری مردم در انتخاب منابع کتابخانه اشاره میکند و میگوید: «در کارهای کتابداری هم از مردم کمک میگیرم. برخی اعضا میپرسند چطور میتوانیم یکی دوساعتی کمکتان کنیم؟ به طور مثال برچسبهای آماده کتابها را نشانشان میدهم و میخواهم اینها را بچسبانند. هفته پیش یکی آمد و این سؤال را پرسید.» او از برنامههای جانبی کتابخانه مثل پاتوق ها، دوره قصههای قرآنی و... را مثال میزند که تلاش میشود اعضای کتابخانه، خودشان درگیر اجرای آن شوند.
اینها نهایت مردمی بودن کتابخانه است؟ پاسخ قیاسی به سؤالی که هنوز مطرحش نکرده ایم، حکایت از پویایی کتابخانه و روزهای روشنتر پیش رو دارد؛ «نه، هنوز خیلی جای کار داریم.»
سردبودن خاک و ازدل رفتن هرآنکه از دیده رفته است، نمیشود خیلی باور کرد. اگر این حرفها راست بود، پس چرا هنوز هم مهر عزیزانی را که دیگر در کنار ما نیستند، در دل داریم؟ چند روز، هفته، ماه یا سال از آخرین نفس هایشان میگذرد و یادشان گه گدار آدم را دل تنگ میکند و «نکند»ها را به ذهن میآورد؛ نکند در سفر پرفراز آن دنیایی شان ره توشه کم آورده اند و به خیرات ما نیاز دارند، نکند فکر کنند که فراموششان کرده ایم، نکند...
بلافاصله پس از این فکرها، نوبت «چه کار کنیم»ها و انتخاب کار خیر به نیت عزیزان ازدست رفته میرسد. مثلا یکی سراغ صدقه به نیازمندان میرود و دیگری به سراغ نذری دادن به در و همسایه. برخیها هم به سراغ نذرهای فرهنگی میروند، با این اعتقاد که اگر اجر این کارهای خیر کمترشناخته شده بیشتر از دیگر کارهای خیر نباشد، کمتر هم نیست. یک نمونه اش همین برنامه کتابخانه امیرحسین فردی است که اسمش را گذاشته اند پویش «خرماهای کاغذی». آن طور که از دست اندرکاران کتابخانه میشنویم، قصه پویش از این قرار است که افراد به نیت امواتشان مبالغ دل خواه را به شماره کارتی مشخص واریز میکنند و به تناسب آن مبلغ، یک یا چند جلد کتاب خوب خریده میشود. صفحه اول کتاب هم این عبارت مهر میشود: «خیرات کتاب، یادبود مرحوم. شادی روحش صلوات»
با اینکه این پویش عمر چندانی ندارد، افراد زیادی حتی آنها که عضو کتابخانه نیستند نیز در آن شرکت کرده اند. مثلا فهیمه که نه فقط خودش، بلکه خانواده اش را هم به شرکت در این پویش مجاب کرده است. میگوید که این کار خیر را به نیت پدربزرگها و مادربزرگ هایش انجام داده است که محبت زیادی به او داشتند و با اینکه سالها از فوتشان میگذرد، نمیتواند آنها را از یاد ببرد.
منزل فهیمه تا کتابخانه امیرحسین فردی فاصله زیادی دارد. با این حال، از سه ماه پیش عضو این کتابخانه متفاوت شده و شوقی را که اعضا برای استفاده از منابع کتابخانه دارند، به چشم دیده است. از او درباره دلیل شرکتش در پویش خرماهای کاغذی و تبلیغ آن در جمعهای خانوادگی و فامیلی که میپرسیم، میگوید: «حتما صحبت بعضی آدمهای موفق و اثرگذار را خوانده اید که میگویند یک جمله در فلان کتاب من را متحول کرد. با خودم گفتم اگر با کتاب خوبی که من هزینه اش را پرداخت میکنم، حتی در یک نفر این تحول اتفاق بیفتد، چندبرابر بقیه کارهای خیر، برکتش به درگذشتگانمان میرسد.»
امثال فهیمه که در این پویش شرکت کرده اند، کم نیستند؛ مثلا خیراندیشی که کرونا داغی عمیق بر دلش گذاشت و در مدت سه چهار هفته او را از نعمت پدر، مادر و مادربزرگ محروم کرد. خیلی هایشان شاید از بیم اینکه مبادا روی نیت خیرشان غبار ریا بنشیند، حاضر به گفتگو نمیشوند. میل به گمنامی در دیگرشرکت کنندههای این پویش بیشتر است؛ مثلا کسانی که مبلغی را واریز میکنند، اما برای درج نام متوفایشان در صفحه اول کتاب با کتابخانه تماس نمیگیرند. همین که خدا از نیت دلشان باخبر باشد، کافی است.
قرارشان شده است روزهای پنجشنبه که مدرسه پسریازده ساله اش تعطیل است. برادرزادههای پانزده و یازده ساله اش هم میآیند به خانه اش تا با عمه به کتابخانه بروند. هم کتاب میگیرند و هم یک دل سیر بازی میکنند. خانم خاصه، شروع این دل خوشی خانوادگی سالم، ارزان و دردسترس را پیامکی میداند که تابستان امسال به دستش رسید و از اضافه شدن بخش «بازی» به کتابخانه امیرحسین فردی خبر میداد. «وقتی این پیامک آمد، به برادرزاده نوجوانم که همیشه با هم به کتابخانه میرویم، گفتم که داداش کوچک ترش را هم آماده کند تا با هم به کتابخانه برویم، کتابهایی را که امانت گرفته بودیم، پس بدهیم و ببینیم قصه این بازیهایی که میگویند، از چه قرار است.»
او از بازی گروهیای تعریف میکند که آن روز کتابدار به آنها معرفی کرد و چم وخم انجامش را یاد داد. تماشای ذوق زدگی بچهها برایش آن قدر لذت بخش بود که مرور آن، همچنان برایش تازگی دارد. «همگی خیلی خوشمان آمد. بچهها واقعا ذوق زده شده بودند، طوری که من دائم به آنها تذکر میدادم که هیس! اینجا کتابخانه است ها! تا اینکه کتابدار آمد و گفت که لازم نیست مدام تذکر بدهم و بهتر است بچهها را آزاد بگذارم تا خوش باشند.»
آن روز چنان به برادرزادههای خانم خاصه و پسرش خوش گذشت که همه جا را پر کردند از تعریف هایشان درباره کتابخانه امیرحسین فردی، به طوری که تعریفهای آنها پای دوستانشان را هم به کتابخانه باز کرده است. با وجود مراجعه چندباره خانم خاصه و بچهها به کتابخانه و بازی در فضای امن و آرام آن، این تفریح همچنان برایشان جذاب است و یکی از جایزههای ستاره دارشان به شمار میرود. خانم خاصه از اضافه شدن این تفریح تازه و هزینه پنج هزارتومانی اش به ازای یک ساعت بازی برای هر نفر راضی است و این رضایت همان چیزی است که مسئولان کتابخانه به دنبالش بودند.
آن طور که قیاسی، مسئول داخلی کتابخانه امیرحسین فردی میگوید، در مدت شش ماهی که از اضافه شدن رویکرد بازی به کتابخانه میگذرد، جای خودش را حسابی بین خانوادهها باز کرده است، به طوری که این روزها حدود یک پنجم از میزهای بازی به بازیهای خانوادگی اختصاص پیدا میکند. گاهی میبینی دو خواهر بزرگ سال و بچه هایشان میآیند برای بازی، گاهی یک خواهر نوجوان و برادر کوچکش، گاهی پدر و پسر و گاهی هم مادر و فرزندهایی که همگی از خانههای غالبا کوچک آپارتمانی و مشغلههای ناتمام این زمانه به کتابخانه سر میزنند، بازی میکنند، لذت میبرند، دل هایشان به هم نزدیک میشود و کلی مهارت را تمرین میکنند. مثلا تقویت اعتمادبه نفس، تمرکز، خطرکردن، احترام به قواعد بازی و. بعد هم با راهنمایی کتابدارها، کم کم به سمت کتاب خوانی سوق داده میشوند و کتابهای خوب، به فهرست نیازهای روزانه شان اضافه میشود.